محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

محمد طاها خوشبوترین گل دنیا

سه ماهه شدن طاها

پسر نازم امروز سه ماهه شدی از فردا وارد ماه چهارم زندگیت میشی,الهی مامان و بابا شاهد بزرگ شدنت و لحظه های شیرین زندگیت باشن  ,فردا قراره ببرمت بهداشت برای قد و وزن ,امیدوارم یه مقداری از اضافه وزن مامان برای تو اومده باشه,دیشب برای اولین بار با صدای بلند برام خندیدی نمیدونی چقدر ذوق کردم هرگز این لحظه ی شیرین رو توی زندگیم فراموش نمیکنم,از خدا میخوام که هیچ وقت خنده از روی لبای قشنگت پاک نشه.       ...
30 بهمن 1391

دلواپسی مامان

پسر گلم چند روز دیگه سه ماهت تموم میشه و وارد چهار ماه میشی ,هر روز که میگذره از یه طرف خوشحالم که شیرین تر میشی و از یه طرف نگرانم که مرخصی زایمانم تموم میشه و باید تنهات بزارم بعضی وقت ها که میزارمت پیش مادر جونات و میرم بیرون تا بر میگردم دلم برات پر میزنه وای به حال اینکه بخوام چند ساعت از روز رو بدون تو بگذرونم ,امیدوارم بتونم اون روزای سخت رو هم تحمل کنم ,پسر نازم به لطف توست که میتونم این مدت رو بعد چند سال توی خونه استراحت کنم گرچه نگهداری از تو هم خیلی سخته ولی هر چی باشه شیرینه ,وقتی با اون لبای نازت برام میخندی همه ی خستگی تنم از بین میره ,انشا ا... که همیشه سلامت باشی و برای مامان و بابا بخندی.   اینم عکسای امروزت ...
27 بهمن 1391

پسملی بابا و مامان

سلام پسر گلم.امروز پنج روزه شدی.امروز عمه مرضیه جون و دختر عمه هات ثنا و ثمین اومدن و دیدنت.خاله مریم و دختر خاله غزل هم از روز سوم اومدن .مامان خیلی خسته ست چون درست و حسابی شیر نمیخوری و یه کوچولو اذیت میکنی.انشااله که به زودی شیر بخوری تا مامان هم خیالش راحت بشه و بتونه استراحت کنه.   ...
27 بهمن 1391

پسر گلم مرد شدههههههههه

سلام ما دوباره اومدیم پسر گلم دیروز هم واکسن شو زد و  هم مرد شد(ختنه)البته قبل از اینکه ببریمش درمانگاه چندتا عکس ازش گرفتیم در اولین فرصت عکسای دیگه اش رو میزنیم که عمه مهتاب،عمه مرضیه،عمه محبوبه،دایی منصور و ..... همه منو ببینن ...
27 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام به همه ی دوستان خوب نی نی وبلاگی مخصوصا عمه ها بالاخره من و بابای طاها جون موفق شدیم بیایم و اولین مطلب رو بنویسیم ,پسمل گلم اول میخوام ازت معذرت بخوام بابت اینکه مامانی انشاء خوبی نداره البته به قول بابات املاش هم افتضاحه,بابایی هم که قربونش برم نه حوصله این کار رو داره نه وقتش رو خلاصه از همین اول از طاها کوچولو و همه ی دوستانی که به این سایت سر میزنن عذرخواهی میکنم.الان که دارم این مطلب رو مینویسم بابایی همش میگه رو شکم نخواب ولی من خیلی خسته شدم دوست دارم پسمل گلم زودتری به دنیا بیاد تا بتونم روی شکم بخوابم وای که چقدر کیف میده ,بابا میگه دمر خوابیدن کیف داره ؟واسه من که داره امیدوارم زودتر این روزای انتظار تموم بشه بتونم صور...
27 بهمن 1391

شکلک در آوردن طاها

پسرم تازگی ها یاد گرفتی شکلک های خوشگل در میاری,وقتی داری شیر میخوری با مامان بازی میکنی و میخندی ,مامان دوست داره زودتر واسش قهقهه بزنی ,الهی فدای اون شیرین کاری هات اینم یه شکلک با مزه   ...
25 بهمن 1391

طاهای خوش قدم

سلام ,پسمل گلم به مبارکی قدم تو قراره بابا مهدی برای همیشه بیاد پیشمون ,شرکت بابا مهدی یه پروژه نزدیکای خرم اباد گرفته ما هم امید زیادی داریم که بابایی هم همراهشون بیاد ,ایشالا که این خبر شایعه نباشه و امیدمون رو از دست ندیم ,امروز بابا مرتضی زحمت کشیده و برات یه تشک خوشگل خریده اینم عکسای خوشگل طاها با تشک جدید   ...
22 بهمن 1391

پسر گل مامان بابا

سلام به همه ی دوستان عزیز نی نی وبلاگی بعد از مدت ها مامان طاها وقت کرده مطلب جدید بزاره,بابایی از راه دور مرتب زنگ میزنه و میگه چرا مطلب نذاشتین,جمعه گذشته به اتفاق مادر جون اینا رفتیم عروسی ,جاتون خالی خیلی خوش گذشت فقط طاها از صدای جیغ و هورا میترسید ولی فکر کنم بهش خوش گذشت چون بیقراری نکرد ,این اولین باری بود که پسرمون توی جشن عروسی شرکت میکرد ,حیف که جای بابا جون سبز بود,ایشالا عروسی های بعدی بابایی همراهمون باشه ,این چند روزه حسابی به پسرم خوش گذشت چون مادر مهری اینا اینجان و مادر جون حسابی باهاش بازی میکنه و براش لالایی میخونه ,دیشب انتن تلویزیون خراب شده بود با عمه محبوبه رفتیم تو حیاط و کلی خندیدیم آخرش هم موفق نشدیم درستش کنیم ا...
18 بهمن 1391

عکسای طاها گلی

امروز مامان جون مهری و عمه محبوبه اومدن خونه ی ما چون قراره خونشونو رنگ کنن تا یه مدتی پیش ما میمونن الانم کلی داریم با طاها بازی میکنیم قلبونت بلم که انقده شیرین زبونی میکنی         ...
18 بهمن 1391

صدا در آوردن محمد طاها

سلام دوستان ما اومدیم با خیر های جدید تازگی ها پسرمون یاد گرفته از خودش صدا در بیاره ,البته باید کلی باهاش حرف بزنیم تا دو تا صدا برامون در بیاره ,حیف که باباش این روزا کنارمون نیست که از این لحظات شیرین لذت ببره البته وقتی بیاد پسرمون شیرین تر هم میشه ,امروز مامان جون مهری براش یه ماشین پلیس خریده بود محمد طاها هم بهش نگاه میکرد و میخندید فکر کنم ازش خوشش اومده بود ,دست مامان جون درد نکنه که اینقدر به ما لطف دارن,ببخشید زیاد وقت ندارم باید برم آخه پسرم بغلم خوابه باید بذارمش تو رختخوابش.     ...
18 بهمن 1391